روزگاری دراز بود که قوم نوح بتپرستی میکردند. بتها را خدایان خویش قرار داده بودند و از آنها امید خیر داشتند و میخواستند که این بتها ناراحتیهای آنان را برطرف سازد و آنچه در امور زندگی پدید میآمد، به بتها نسبت میدادند!] وَد، سُواع، یَعوق و نَسَّر نام چهار بت معروف آن زمان است.[
این بتها را طبق دستور نادانی خویش و جلوه دادن هوا و هوس برای اجتماع خود در نظر گرفته بودن تا آنها را پرستش کنند.
خداوند نوح را که مردی خوشبیان و شیرینزبان بود و عقلی شایسته و صبری فراوان داشت، برای ارشاد آنان فرستاد. نوح از نعمت صبر در مقابل لجاجتها و قدرت پاسخدادن به استدلالها بهرهمند بود. نوح این ملّت را به سوی خداوند دعوت کرد ولی اعتنایی نکردند؛ به آنان اعلام خطر نمود امّا خود را به کری و کوری زدند. ثواب خداوند را برای آنان تشریح کرد تا میل به کارهای خوب پیدا کنند ولی انگشتان خود را در گوشهای خود گذاشتند و کوچکترین توجّهی به نوح ننمودند امّا نوح به مباحثه و ممجادله با آنها پرداخت و با آنان از راه صبر و خوشرفتاری و حلم وارد شد. کلمات شیرین خود را برایشان بیان کرد امّا ضعف ایمان آنان امید نوح را ضعیف نشاخت و نگذاشت ناامیدی به قلبش راه یابد بلکه به دعوت خویش علاقهاش بیشتر شد و در ابلاغ رسالت خود کوشش خویشتن را افزایش میداد.
نوح شب و روز آنان را به سوی خداوند دعوت کرد و فکر آنان را به رمز وجود و ایجاد کائناتی مانند شب تاریک، آسمان ستارهدار، ماه شناور و خورشید درخشان متوجّه ساخت.نوح فکر آنان را به زمینی که از میان آن نهرها جاری است و در میان آن کشاورزی و محصول زمبن رشد پیدا میکند، با بیانی فصیح و برهانی صحیح سوق داد. دربارهی خداوند یکتا و قدرت پراکندهی عجیب او برایشان سخن گفت.
نوح بدین طریق مباحثه و استدلال کرد، دلیلهای متفاوت آورد تا افراد معدودی به او ایمان آوردند و دعوت وی را لبیک گقتند و رسالت او را تصدیق نمودند. امّا آنان که راه دعوت نوح را بر قلوب خویش بسته بودند و قبل از دعوت نوح، بدبختی آنان را فراگرفته بود، به نوح ایمان نیاوردند و هدایت نگردیدند.
در میان آنان به نوح ایمان نیاوردند، افراد سرشناس و صاحبمنصبان عالی دیده میشد. اینها دست اتّحاد به یکدیگر دادند و به مسخره نمودن نوح و بیارزش نشاندن عقاید وی پرداختند.
افکار مختلف نوح
جبههی مخالف نوح، به وی گفتند:تو فقط مانند یکی از ما مردم، بشری و اگر خداوند اراده کرده بود، پیغمبری بفرستد فرشتهای میفرستاد تا به حرف او گوش کنیم و دعوت او را قبول نماییم. راستی ای نوح! این افراد پست وبیسروپا که دارای شغلهای بیارزش هستند و اطراف تو را گرفتهاند، کیستند؟ اینها بون فکر و تدبّر و رشدِ فکری اطراف تو را گرفتهاند. اگر دعوت تو صحیح بود این مردم زودتر از ما اطراف تو را نمیگرفتند و اگر حرف تو حق بود ما که صاحب عقل و دارای ذهنی صاف و افکار برگزیده هستیم، زودتر به تو ایمان آورده و از راهنمایی تو بهرهمند گردیده بودیم.
مخالفین نوح غرق دریای دشمنی گردیدند و عمیقانه به نبرد با او پرداختند و به وی گفتند:تو و پیروانت بر ما برتری ندارید؛ نه در عقل و نه در پیشبینی و نه در رعایت مصالح و نه در شناسایی عواقب امور و نه در فهم عاقبت حوادث. نه تنها در این امور برتری ندارید بلکه ما گمان میکنیم که شما دروغگو باشید"
این گفتار بیربط این عدّه، صفای کوه حلم نوح را در هم نشکست و روش همیشگی عقل و عقیدهی او عوض نگردید و به آنان گفت:به من بگویید که اگر دلیلی از طرف پروردگار خود داشتم و شاهدی برای صحّت ادّعای خود آوردهبودم، رحمت خداوند و فضل او شامل حالم شدهبود ولی شما راه را ندیدهبودید. آیا من میتوانستم مجبورتان سازم که شما را به طرف ایمان بکشانم؟!
مخالفین نوح خطاب به وی گفتند:اگر میخواهی ما را به راه راست هدایت کنی و از ما کمک و احترام میخواهی، باید این بیسروپاها راکه به تو اعتقاد پیدا کردهاند، از اطراف خود و از زیر سایهی خویش برانی؛ زیرا ما نمیتوانیم با آنان همدوش گردیم و یا مانند آنان زندگی کنیم و یا در عقاید خویش با آنان یکنواخت باشیم. راستی چگونه ممکن است که ما دعوت دینی را که وضیعوشریف و پادشاهوگدا را با یک چوب میراند، بپذیریم؟!